بارانباران، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 35 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 42 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
یکی شدن مامان وبابایکی شدن مامان وبابا، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
تاریخ شروع وبلاگمتاریخ شروع وبلاگم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

باران

33 ماهگی باران جونم+مادرانه

1394/8/3 23:30
نویسنده : مامان فاطمه
774 بازدید
اشتراک گذاری

باران جونم ...نفسم ...33ماهگیت مبارک ...امیدوارم که همیشه سالم باشی، لبای خوشگلت هم خندون باشه

 

عکس زیبا از باران جونی ماه محرم سال 1392

 

مادرانه:

مادر شدم یعنی قبول یک مسؤلیت پایان ناپذیر...

از همون موقع که برگه آزماشو میدن دستت، زندگی واست همیشه عوض میشه دیگه هیچ وقت و هیچ وقت مث

قبل نمیشه از همون لحظه کارایی که تا دیروز برات بی اهمیت بود و اصلا بهشون توجه نمیکردی،مهم میشه..دیگه

نمیتونی چای و قهوه بخوری،فست فود بخوری،هی رو غذات فلفل سیاه بپاشی،نمیتونی موهاتو رنگ کنی، آرایش

کنی،مبادا سرب خاک برسر،برسه به جنین،دیگه نمیتونی صبحها کشو قوس بیای و راحت از خواب بیدار بشی،باید

بدو بری دستشویی،معده خالیت رو بالا بیاریسبز.....تازه اگه خوش شانس باشی ،اگه نوسان فشار و قند و

حساسیت حاملگی و هزار کوفت و زهر مار دیگه هم نگیری!بعدش میرسیم به دوران طلایی از شکل

افتادن،معطل چی بپوشم و چرا این شکلی شدم و دماغ و پاهای ورم کرده و......

تا برسه به ماههای آخر،و شب نخوابیدن و سوزش معده و درد استخوانهای لگن که جا باز میکند و تپش قلب و......

حالا یه تکون هم بچه بخوره همش یادتون میره و غشو ضعف هم میکنید ها!

بعد زایمان میای خونه خسته مریض،ذوق زده،بچه ندیده!نوزاد آسیب پذیر،کوچولو و حساس،چهار چشمی باید

حواست باشه....یه ساعت شیر میدی ،نیم ساعت راه میبری که باد گلو بزنه،یه ربع میخوابه،جاش رو عوض

میکنی،بعد یه ساعت شیر میدی ،نیم ساعت راه میبری،یه ربع میخوابه،جاش رو عوض میکنی ....و شبها حسرت

نیم ساعت خواب پیوسته...تا چند ماه کارت همینه،حالا اگه تازه مشکلی نباشه،خدا نکرده مریضی،چیزی.......

واکسن و شب بیداری و قولنج و دل درد را که حتما داری...ناخنت رو باید کوتاه کنی کوچولو را بشوری موهات هم

جمع کنی کوتاه چون مثل برگ خزان میریزه از اثرات تغییر هورمونی!

چند ماه که بگذره،یکم وارد میشی برنامت را تنظیم میکنی،یه کم جون میگیری ،جون میگیری که بدوی دنبالش!

دستش را میگیری این ور اون ور غافل بشی خورده زمین،یه لامپ رو سرش در اومده مثل این کارتونها!

تا خوابش میبره باید بدوی کارای عقب افتاده را انجام بدی،شام ناهارو گردگیری و....کم خوابی پدرت رو در میاره،

التماس میکنی واسه ده دقیقه اضافه.و واااای به حال مادران شاغل!

حرف که میفته،باید باهاش حرف بزنی،بازی کنی،کتاب براش بخونی،اسب بشی سوارت بشه،کفگیرو ملاقه بدی

جنگ بازی کنه،به روی خودت نیاری که تا شکم رفته تو کابینت،داره اونجا رو شخم میزنه،چون داره کشف میکنه!در

روز شاید بیشتر از 10 بار مجبور بشی کمدها و کشوهای لباس رو دوباره مرتب کنی و روی میزهای شیشه ای رو

دستمال بکشی!غذا دادن بهش که خودش یه پروژه تموم وقته!باید سعی کنی بهش یاد بدی خودش غذا بخوره و در

کنارش خودتم سعی کنی همه کالری و ویتامین و پروتءین و هزار تا چیز دیگه رو به بدنش برسونی که مبادا وقتی

بردیش مرکز بهداشت برای قد و وزن و چکاپ،اون خانمه یهو جلو بقیه مادرا بهت بگه خااااانم این چه وضعشه چرا

برای بچت وقت نمیذاری،در ماه گذشته وزن نگرفته ها!

بعد باهاش بری بیرون،پارک ببریش،جواب سوالهای بی انتهاشو بدی،بهش یاد بدی شجاع باشه حقشو

بگیره ،مهربون باشه زور نگه....تو بازیا حق بقیه رو نخوره....

مدرسه که رفت باید بهش دیکته بگی،ریاضی باهاش کار کنی،کلاس ورزشی ببریش.هر روز تا از مدرسه میاد خونه

زود کیفشو بگردی دنبال یادداشت معلمش که خانم،بچتون امروز خوب بود یا نه،خیلی سر به هوا بود!از زیر زبونش

حرف بکشی که مامان جون مدرسه خوب بود؟دوستات خوب بودن اذیتت نکردن ؟اذیتشون نکردی؟

سرو کله بزنی تا بشه نوجوان،اونوقت که دیگه فقط باید حرص بخوری با کی میره،با کی میاد؟دوست ناباب به

پستش نخوره،درسش افت نکنه،اعتماد به نفسش بالا باشه .....دانشگاه....کار .....ازدواج.....!

مادر شدن،یعنی قبول یک مسؤلیت پایان ناپذیر،و بیچاره مادرایی که تو این را همراهی کسی رو نداشته باشن..نه

کسی ....نه دوستی که یادتو بگیرهغمگینغمگین

یه زمانی به مادرم میگفتم که تو چرا بیخودی حرص میخوری ...ما سر خونه زندگیمونیم

میگفت مادر بشی میفهمی،یه مادر همیشه بهترین رو برای بچش میخواد،آرامش و آسایش رو،تو رفتی ولی فکرت

همیشه تو  سر من هست،چه بخوای چه نخوای......(از این متن خوشم اومد گذاشتمزیبا)

 

 

مامانی...باران جونم تو این هفته یعنی از زمانی که ماه آبان شروع نشده بود اواخر مهر که هممون مریض شدیم...یه

بار رفتیم دکتر با دارو بهتر شدیم البته من از همتون حالم بدتر بود و فشارمم خیلی پایین اومده بودبا دو تا سرم و 4تا

آمپول میزون شدم ...چند روز بعد شما تب میکردی که دیر وقتم بود دوباره بردیمت دکتر که اصلا حالت خوب نبود

آمپول زدی ...من و بابا ناراحت که شما چطوری باید آمپول بزنی و باید کلی گریه کنی چون بدنت خیلی درد میکردو

بی تابی میکردی...تا بابا دارو گرفت و بهت گفتم باران آمپول هم داری بریم آمپولتو بزنی تا رو تخت بردمت خودت دراز

کشیدی آماده شدی آمپولتو بزنه ما هم کلی افتخار کردیم به خاطر شجاعتت...البته یکم گریه کردی در حد دوقطره

اشک که فک کنم به خاطر این بود که فک نمیکردی اینقدر درد داره اشکال نداره عزیز دلم مامانی هم میخواد آمپول

بزنم میترسم دستمو اینقدر دندون میگیرم که.....خندونکخجالتخجالتخجالت

تا چند روز من تا خود صبح نمیخوابیدمو بالا سرت بیدار بودم...که تبت بالا نره ...ساعت 6تا 7 صبح تازه میرفتم یکم

بخوابم که شما 9تا 10 صبح بیدار میشدی تبت هم هی بالا و پایین میرفت...بعد 2تا 3 روزتبت قطع شد و شروع

سرفه هات که این دفعه بردمت رامسر ...که دکتر گفت این علایما برای اینه که دختر نازم آنفولانزا خفیف گرفته که

دکتر شربت خارجی دادبهت...که الان خیلی بهتری....بارانم اصلا تو زمانی که تب داشتی هیچ غذایی نمیخوردی

حتی سوپ که خیلی دوست داشتی ...یکم ضعیف شدی عزیز دلم شود دیشب که ساعت 2 صبح که به خاطر

سرفهام خوابم نمیبرد داشتم برات پست میذاشتم که یه احساس کردم حالم داه بد میشه این پستو نصفه کنار 

گذاشتمو رفتم یکم بخوابم ولی ساعت از 3 گذشته بود ولی خوابم نمیبرد...که دوباره ویروس خفتم کرد...شیطان

علایمش بروز کرد...صبح هم آقا حسین(خواهرزادم)که خونمون بود زود بیدار شد نذاشت بخوابم...تا غروب که رفتم

دکتر .....چون علاوه بر علایم سرماخوردگی ...سر گیجه هم داشتم که فشارمو گرفت بازم گفت فشارت خیلی

پایینه ....بازم سرم و آمپول.....گریه

متاسفانه امسال نتونستیم به خاطر مریضیت تو مراسمای دهه اول محرم شرکت کنیم....یه روز که حلوا نذری آماده

کردم همراه با خرما و... فقط بردیم تحویل مساجد و هییت ها دادیم..زود برگشتیم خونه...روز عاشورا هم بعد از ظهر

هم رفتیم مسجد روستایه بابایی  و همراه هییت عزاداری بودیم تا غروب...و زودی اومدیم خونه

الانم که دارم مینویسم دوتایی داریم به نوبت سرفه میزنیم البته شما تو خواب....امیدوارم زودتر باران جونم خوب بشه چون اصلا دوست ندارم مریضیتو ببینمبوسمحبت

من عادت دارم با فصل سرما همش مریضم...بدبوبی حوصلهغمناکهیپنوتیزم

عزیزم الانم که دارم مینویسم فشارم بازم پایینه زیر 10..قول میدم حالم بهتر شد عکساتو میذارم فدات شمبوسبوس

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (22)

نظرات (24)

ــــــدلارامــــــ
6 آبان 94 14:32
سلام مامانه نینی ماشالا نینیه نازی دارین منم قراره خاله نینی فوگولی شم واسه همین یه وبلاگ واسه نینیه تو راهیمون درست کردم خوش حال میشم سربزنین و نظر بدین
مامان فاطمه
پاسخ
سلام ممنون امیدوارم که خواهرزادت زود بیاد بغلت ... حتما میام
مامان زهرا
6 آبان 94 14:56
سلام مامان عزیز خدا بد نده باز این ویروس لعنتی اومد طرف شما خیلی ناراحت شدم گفتی مریض شدین انشاالله هرچه زودتر حالتون خووب بشه و با عکس های جدید و شاد و خندون ببینمتون . مواظب باران جوونی باش ببوسش
مامان فاطمه
پاسخ
سلام عزیزم..آره دیگه خوشش اومده ازم ولم نمیکنه امیدوارم هیچکی مریض نشه بخصوص بچهها...
مامان صفا
6 آبان 94 23:26
سلام فاطمه جون قربون اون مادرانه هات بشم.انشاالله زودی خوب بشی.باران جونی هم کوچیکیهاش خیلی با نمک ببوسش
مامان فاطمه
پاسخ
سلام صفا جون...ممنون آره کوچیک بودو تپلی
خواهری
6 آبان 94 23:26
سلام فاطمه جون.. از دست سر ما خوردگی ،حسابی مراقب باش گلم و به خودتون برسید شمال هم که مهد پرتقال های عالیه از آبش دریغ نشه باران عسلی من چقدر کوچولو تر بوده جانم
مامان فاطمه
پاسخ
سلام عزیزم آره آب پرتقال هم خوبه....ولی هنوز یه ماه دیگه مونده تا کامل رسیده بشن خیلی کوچولو بود...
مامان هانیه
7 آبان 94 11:11
باران جونم 33 ماهگیت مبارککککککککک
مامان فاطمه
پاسخ
ممنون عزیزم....مرسی که اومدی پیشمون
هدیه
7 آبان 94 15:14
سلام مامان فاطمه عزیز خیلی خوش آمدین به کلبه درویشی من دوستم ممنونم از تبریکتون و از دعای خیرتون که انشالله منم برای شما بهترین ها رو از خدای مهربان خواستارم
مامان فاطمه
پاسخ
سلام عزیزم مرسی
پارمیس
8 آبان 94 19:35
ای جووونم سبز چقدر به باران جونی میاد متن خیلی قشنگی گذاشتی منم خوشم اومد خیلی
مامان فاطمه
پاسخ
مرسی عزیزم چند وقت دیگه تجربه میکنی حس ناب مادری رو
مامانی گیتا جون
9 آبان 94 12:36
عزیزم چه ماه بودی البته الان ماه تر شدی
مامان فاطمه
پاسخ
مرسی
مامان مبینا
9 آبان 94 18:24
باران جون ماهگردت مباااااااااااااااااااااااااااااااارک فدات عزیزم کوچیکیات مثل الانت ناناز وبامزه هستش
مامان فاطمه
پاسخ
ممنون
مامان مبینا
9 آبان 94 18:25
فاطمه جون درکت میکنم این ویروس لعنتی پدر ما رو هم در اورده دعا میکنم زودی ایشالله خوب شین
مامان فاطمه
پاسخ
اصلا دوست ندارم بچهها مریض بشن ...خودمون بازم میتونیم طاقت بیاریم ولی اینقدر بی حالن و غذا نمیتونن بخورن خیلی بده
مامان مبینا
9 آبان 94 18:27
فاطمه جون هزاران لایک واسه متن اول پست عاااااااااااااااااااالی بود خیلی خوشم اومد واقعی واقعی
مامان فاطمه
پاسخ
آره عزیزم منم همینطور تا خوندم خوشم اومد و گذاشتم تو پستهای وبلاگ
مامان مبینا
9 آبان 94 18:27
ببوس باران جونم رو
مامان فاطمه
پاسخ
ممنون که بهمون سر زدی و با نظرات زیبات ما رو خوشحال
مامان زهره
10 آبان 94 21:07
سلام فاطمه جون عالی نوشتی گلم بازهم که مریضید ای کاش تموم شه این بیماری امیدوارم هر چه زودتر هم تو و هم باران گلم خوب شید و بتونید روزهای پاییز رو به شادی سپری کنید خیلی مراقب خودت باش فاطمه جون مخصوصا باران خوبم میبوسمتون وآرزوی سلامتی دارم براتون
مامان فاطمه
پاسخ
سلام زهره جون....متنی بود که به دلم نشست آره عزیز فصل پاییز بیاد من همش مریضم و باران هم که متاسفانه اول از همه مریض شد ولی خذارو شکر بهتر شدیم...باران که خوب خوب شده ممنون از لطفت
✿ نیکـو مامان ِ آرنیـکا ✿
11 آبان 94 12:32
سلام به خوشگل خانومی و مامانش 33 ماهگی باران جونی مبارک باشه چه متن زیبایی گذاشتی
مامان فاطمه
پاسخ
مرسی نیکو جون تقدیم شما و آرنیکا جون
مامان آنیسا
11 آبان 94 15:11
آخی عزیزم خدا بد نده چه بد که دو تا تون مریض شدین عزیزم تا بچه ها میخوان جون بگیرن مریض میشن وهمه زحمتا به هدر میره مخصوصا با شروع فصل پاییز ایشالا که زود زود خوب بشین
مامان فاطمه
پاسخ
ممنون عزیزم آره عزیزم تونستم عکساشو بذارم میبینین که چقدر ضعیف شده بود.. ممنون
مامان ریحانه
12 آبان 94 10:58
سلام فاطمه جون خوبی عزیزم امیدوارم الان حالت بهتر شده باشه باران جون چطوره سرفه هاش خوب شد ؟ ببخش دیر اومدم چند روزی کاشان بودم و بعد هم نتمون قطع و وصل میشد و یکسری کار هم داشتم که همه دلیل دیر اومدنم شد ولی متن قشنگت و قبل از اینکه برم خوندم خیلی خوشم اومد دیشبم برا همسرم می خوندم و میگفت اینا حرف دل توه گفتم حرف دل همه ی ماماناست انشالله که بچه ها قدر بدونن وای که چقدر این ویروثا خبیثن از کاشان هم که اومدیم دوباره نازنین بینیاش کیپ شده و تک سرفه هایی میزنه خسته شدم از بس امسال مریض میشیم برای شما هم خیلی ناراحت شدم انشالله که دیگه هیچوقت مریض نشید عزاداریهاتونم قبول و همچنین نذر حلوا و خرماتون تو رو خدا ما رو هم دعا کنید فاطمه جون شادی روزگارت آرزوی من است روی ماهتونو می بوسم
مامان فاطمه
پاسخ
سلام ریحانه جونم خوبی عزیزم...خداروشکر الان خیلی بهتریم... چند باری اومدم وبت ولی دیدم خبری ازت نیست و پست جدید نذاشتی کاشان رفته بودی...خانواده محترم خوب بودن ایشااله که نازنین جون هم حالش بهتر بشه همه بهم میگفتن چرا واکسن آنفولانزا نزدی برای باران...منم نمیدونم تو این سن خوبه یا نه ممنون عزاداریهای شما هم قبول...
*مهدیس*
13 آبان 94 1:25
ایشالله هیچقوت دیگه مریض نشی باران جونم منم الان سرما خوردم خیلی بده حالم
مامان فاطمه
پاسخ
ممنون مهدیس جون امیدوارم خوب شی
مامان مبینا
13 آبان 94 15:36
فاطمه جون سلام خوبین؟باران خوبه؟مریض بودین ایشالله بهترین؟
مامان فاطمه
پاسخ
سلام عزیز...خوبیم خدا رو شکر خوب شده حالمون....
*مهدیس*
14 آبان 94 1:25
دوستتون دارم
مامان فاطمه
پاسخ
ما بیشتر...
مامان زهرا
15 آبان 94 21:42
سلام فاطمه جوون خوبین ؟ باران جوونی خوبه ؟؟ انشاالله ک سرماخوردگی و ضربه فنی کردین دیگه ؟؟ عزیزم اتفاقا عکس ها رو اپلود میکنم اما نمیدونم چرا باز نمیکنه خودم با چند تا گوشی و کامپیوتر رفتم عکس ها زوود باز شد
مامان فاطمه
پاسخ
سلام خوبیم...آره ضربه فنی کردیم ولی برای من باز نمیکنه...فک کنم مشکل از لپتاپه منه چون با گوشی که رفتم تو وبلاگ یکی دیگه از دوستام عکسارو زودی باز کرد
بابا و مامان
16 آبان 94 10:20
سلام فاطی جون بمیرم براتون چرا اینقدر مریض میشین . امان از دست این مردا که همش ویروس رو با خودشون میارن تو خونه چه قدر پستت قشنگ بود خیلی خوشم اومد خدا باران رو واستون نگه داره سلام عزیزم...آره دیگه فصل سرما بشه همش مریضیم دیگه ننه سرما ما رو خیلی دوست داره...نه کهخ پوستم سفیده زود مریض میشمدلیل خوبی اوردما مممنون
محجوب بانو
16 آبان 94 20:58
سلام عزیزم انشالله خدای مهربون همیشه عزیزاتون رو براتون حفظ کنه خیلی خیلی ممنونم که پیشمون اومدی مهربون، خیلی خوشحالم کردی
خواهری
17 آبان 94 16:12
بارآن خوبم ...هر وقت نت میام باید خوشگل خانم رو ببینم
مامان فاطمه
پاسخ
سلام خوبی عزیزم منم میام پیشت..عزیزم مگه رمز رو عوض کردی
❤ مه آ سا ❤
24 آبان 94 21:53
باران جونم با کلی تاخیر ۳۳ ماهگیت رو تبریک میگم عزیزم البته ۳۴ ماهگیت پیشاپیش مبارک عزیزم مرسی که بهم سر زدی خیلی دوستون دارم بوس بوس
مامان فاطمه
پاسخ
ممنون مه آسای مهربونم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران می باشد